کد مطلب:2493
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:901
درس هشتم
برای قضایا انواعی تقسیم وجود دارد كه عبارتند از :
تقسیم به حسب نسبت حكمیه ( رابطه ) .
تقسیم به حسب موضوع .
تقسیم به حسب محمول .
تقسیم به حسب سور .
تقسیم به حسب جهت .
حملیه و شرطیه
قضیه به حسب رابطه و نسبت حكمیه بر دو قسم است : حملیه ، شرطیه .
قضیه حملیه ، قضیه ای است كه مركب شده باشد از : موضوع ، محمول ،
نسبت حكمیه .
ما آنگاه كه قضیه ای را در ذهن خود تصور می كنیم و سپس آنرا مورد تصدیق
قرار می دهیم ، گاهی به این نحو است كه یك چیز را موضوع قرار می دهیم
یعنی آن را در عالم ذهن خود " می نهیم " و
چیز دیگر را محمول قرار می دهیم یعنی آن را بر موضوع حمل می كنیم و به
عبارت دیگر آنرا بر موضوع بار می كنیم . و به تعبیر دیگر : در قضیه حملیه
حكم می كنیم به ثبوت چیزی برای چیزی . در اثر نهادن یك موضوع و بار كردن
چیزی بر آن ، نسبت میان آنها برقرار می شود و به این صورت قضیه درست
می شود .
مثلا می گوییم : زید ایستاده است . و یا می گوییم : عمرو نشسته است .
كلمه " زید " موضوع را بیان می كند و كلمه " ایستاده " محمول را و
كلمه " است " نسبت حكمیه را . در حقیقت ما زید را در عالم ذهن خود
نهاده ایم و ایستادن را بر او بار كرده ایم و میان " زید " و " ایستاده
" رابطه و نسبت برقرار كرده ایم و به این ترتیب قضیه به وجود آورده ایم.
موضوع و محمول در قضیه حملیه دو طرف نسبت می باشند . این دو طرف
همواره باید مفرد باشند و یا مركب غیر تام . اگر بگوییم : " آب
هندوانه مفید است " موضوع قضیه یك مركب ناقص است . ولی هرگز ممكن
نیست كه یك طرف یا هر دو طرف قضیه حملیه ، مركب تام باشد .
نوع رابطه در قضایای حملیه ، رابطه اتحادی است كه با كلمه " است "
در زبان فارسی بیان می شود . مثلا اگر می گوییم " زید ایستاده است " در
واقع حكم كرده ایم كه " زید " و " ایستاده " در خارج یك چیز را تشكیل
می دهند و با یكدیگر متحد شده اند .
ولی گاهی كه قضیه را در ذهن خود تصور می كنیم و سپس آن را مورد تصدیق
قرار می دهیم ، به نحو بالا نیست ، یعنی در آن ، چیزی بر چیزی بار نشده
است ، و به عبارت دیگر در آن ، حكم به
ثبوت چیزی برای چیزی نشده است ، بلكه حكم شده است به مشروط بودن مفاد
یك قضیه به مفاد قضیه دیگر . به عبارت دیگر حكم شده است به " معلق "
بودن مفاد یك قضیه به مفاد قضیه دیگر . مثل این كه می گوییم : " اگر زید
ایستاده است عمرو نشسته است " و یا می گوییم : " یا زید ایستاده است
، یا عمرو نشسته است " كه در حقیقت ، معنی این است : اگر زید ایستاده
است عمرو نشسته است و اگر عمرو نشسته است زید ایستاده است . اینگونه
قضایا را " قضیه شرطیه " می نامند .
قضیه شرطیه نیز مانند قضیه حملیه دو طرف دارد و یك نسبت ، ولی بر
خلاف حملیه ، هر یك از دو طرف شرطیه یك مركب تام خبری است ، یعنی
یك قضیه است ، و میان دو قضیه رابطه و نسبت برقرار شده است . یعنی از
دو قضیه و یك نسبت یك قضیه بزرگتر به وجود آمده است .
قضیه شرطیه به نوبه خود بر دو قسم است : یا متصله است و یا منفصله ،
زیرا رابطه ای كه در قضیه شرطیه دو طرف را به یكدیگر پیوند می دهد ، یا از
نوع پیوستگی و تلازم است و یا از نوع گسستگی و تعاند .
تلازم یا پیوستگی یعنی یك طرف مستلزم دیگری است ، هر جا كه این طرف
هست آن طرف هم هست . مثل این كه می گوییم : " هر وقت ابرها برق بزنند
پس صدای رعد شنیده می شود " یا می گوییم : " هر وقت زید ایستاده است
عمرو نشسته است " یعنی جهیدن برق ملازم است با پیدایش صدا ، و نشستن
عمرو ملازم است با ایستادن زید . رابطه تعاند بر عكس است ، یعنی
می خواهیم بگوییم میان دو طرف نوعی عدم وفاق وجود دارد ، اگر این طرف
باشد آن طرف نخواهد بود و اگر آن طرف باشد این طرف نخواهد بود ، مثل
آن كه می گوییم : " عدد یا جفت است یا طاق " یعنی امكان ندارد یك عدد
خاص ، هم جفت باشد و هم طاق ، و مثل آن كه می گوییم : " یا زید ایستاده
است و یا عمرو نشسته است " یعنی عملا ممكن نیست كه هم زید ایستاده
باشد و هم عمرو نشسته .
در قضایای شرطیه متصله كه رابطه میان دو طرف ، تلازم است ، واضح است
یك نوع تعلیق و اشتراط در كار است . مثل این كه می گوییم : " اگر برق
در ابر بجهد آواز رعد شنیده می شود " یعنی شنیدن آواز رعد مشروط و معلق
است به جهیدن برق . پس شرطیه نامیدن قضایای متصله روشن است . ولی در
قضایای منفصله كه رابطه از نوع تعاند است مثل : " عدد یا جفت است و
یا طاق " تعلیق و اشتراط در ظاهر لفظ نیست ولی در حقیقت مثل این است
كه هر كدام مشروط و معلق اند به عدم دیگری ، یعنی اگر جفت است طاق نیست
و اگر طاق است جفت نیست ، و اگر جفت نیست طاق است و اگر طاق نیست
جفت است .
پس معلوم شد كه قضیه در تقسیم اولی منقسم است به : حملیه و شرطیه ، و
قضیه شرطیه منقسم است به : متصله و منفصله .
و هم معلوم شد كه قضیه حملیه كوچكترین واحد قضیه است . زیرا قضایای
حملیه از تركیب مفردها یا مركبهای ناقص به وجود می آید ، اما قضایای
شرطیه از تركیب چند قضیه حملیه و یا از تركیب چند شرطیه كوچكتر به وجود
می آیند كه آن شرطیه های
كوچكتر در نهایت امر از حملیه هایی تركیب شده اند .
در قضایای شرطیه دو طرف را مقدم و تالی می خوانند ، یعنی جزء اول "
مقدم " و جزء دوم " تالی " خوانده می شود . بر خلاف حملیه كه جزء اول
را موضوع و جزء دوم را محمول می خوانند .
قضیه شرطیه متصله ، همواره در زبان فارسی با الفاظی از قبیل " اگر "
، " چنانچه " ، " هر زمان " و امثال اینها و در عربی با الفاظی از
قبیل " ان " ، " اذا " ، " بینما " ، " كلما " توأم است ، و
قضیه شرطیه منفصله ، در زبان فارسی با لفظ " یا " و در زبان عربی با
الفاظی از قبیل " او " ، " اما " و امثال اینها توأم است .
موجبه و سالبه
تقسیم قضیه به حملیه و شرطیه ، چنانكه دیدیم تقسیمی بود به حسب رابطه
و نسبت حكمیه . اگر رابطه ، اتحادی باشد ، قضیه ، حملیه است و اگر
رابطه از نوع تلازم یا تعاند باشد شرطیه است .
تقسیم قضیه به حسب رابطه به گونه دیگر هم هست ، و آن این كه در هر
قضیه یا این است كه رابطه ( اعم از اتحادی یا تلازمی یا تعاندی ) اثبات
می شود و یا رابطه نفی می شود . اولی را قضیه موجبه ، و دومی را قضیه سالبه
می خوانند . مثلا اگر بگوییم : " زید ایستاده است " قضیه حملیه موجبه
است . و اگر بگوییم : " چنین نیست كه زید ایستاده است " قضیه حملیه
سالبه است . اگر بگوییم : " اگر بارندگی زیاد باشد محصول فراوان است
" قضیه شرطیه متصله موجبه است ، و اگر بگوییم : " اگر باران به
كوهستان نبارد به سالی دجله گردد خشك رودی " شرطیه متصله سالبه
است .
اگر بگوییم : " عدد یا جفت است یا طاق " قضیه شرطیه منفصله موجبه
است ، و اگر بگوییم : " نه چنین است كه عدد یا جفت است یا عددی دیگر
" قضیه شرطیه منفصله سالبه است .
قضیه محصوره و غیر محصوره
قضایای حملیه به حسب موضوع نیز تقسیم می پذیرند . زیرا موضوع قضیه
حملیه یا جزئی حقیقی است ، یعنی یك فرد و یك شخص است و یا یك معنی
كلی است .
اگر موضوع قضیه یك شخص باشد آن قضیه را " قضیه شخصیه " می خوانند
مانند : " زید ایستاده است " ، " من به مكه رفتم " . " قضایای
شخصیه " در محاورات زیاد به كار می روند ولی در علوم به كار نمی روند ،
یعنی مسائل علوم از نوع قضایای كلیه است .
و اگر موضوع قضیه یك معنی كلی باشد ، این نیز به نوبه خود بر دو قسم
است : یا این است كه آن كلی خودش از آن جهت كه یك كلی است و در ذهن
است موضوع قرار داده شده است ، و یا این است كه آینه قرار داده شده
برای افراد .
به عبارت دیگر : كلی در ذهن دو گونه است : گاهی " ما فیه ینظر "
است یعنی خودش منظور ذهن است ، و گاهی " ما به ینظر " یعنی خودش
منظور ذهن نیست ، افرادش منظور ذهن می باشند و مفهوم كلی وسیله ای است
برای بیان حكم افراد كلی . از لحاظ اول ، مانند آینه ای است كه خود آینه
را می بینیم و تماشا
می كنیم و از لحاظ دوم ، مانند آینه ای است كه در آن صورتها را می نگریم .
مثلا گاهی می گوییم : " انسان نوع است " ، " حیوان جنس است " .
بدیهی است كه مقصود این است كه طبیعت انسان از آن نظر كه در ذهن است
و كلی است نوع است ، و طبیعت حیوان از آن نظر كه در ذهن است و كلی
است جنس است ، و بدیهی است كه مقصود این نیست كه افراد انسان و
افراد حیوان نوع یا جنس اند .
اما گاهی می گوییم : " انسان تعجب می كند " ، " انسان می خندد " . در
اینجا مقصود افراد انسان اند یعنی افراد انسان تعجب می كنند ، و بدیهی
است كه در اینجا مقصود این نیست كه طبیعت كلی انسان كه در ذهن است
تعجب كننده است .
قضایای قسم اول ، یعنی قضایایی كه موضوع آن قضایا طبیعت كلی است و
طبیعت كلی از آن جهت كه یك كلی است و در ذهن است موضوع قرار داده
شده است ، قضایای طبیعیه نامیده می شود . مثل : " انسان كلی است " ،
" انسان نوع است " ، " انسان اخص از حیوان است " ، " انسان اعم
از زید است " و امثال اینها .
قضایای طبیعیه ، صرفا در فلسفه الهی كه درباره ماهیات تحقیق می شود
مورد استعمال دارد ، ولی در علوم دیگر هیچگاه به كار نمی آیند .
آنجا كه طبیعت كلی وسیله ای برای ارائه افراد باشد ، به نوبه خود بر دو
قسم است ، مثل این كه بگوییم : " انسان عجول است " ، " همه انسانها
با فطرت توحیدزاده می شوند " ، " بعضی
انسانها سفید پوستند " ، و امثال اینها . یا بیان كمیت افراد شده كه
همه افراد یا بعضی ، یا نشده است . اگر نشده باشد قضیه ما " قضیه مهمله
" نامیده می شود . قضایای مهمله نه در علوم و نه در فلسفه ، اعتبار مستقل
ندارند ، آنها را باید در ردیف قضایای جزئیه محصوره حساب كرد ، مثل آن
كه بگوییم : " انسان عجول است " ولی روشن نكنیم كه همه انسانها یا
بعضی انسانها عجول اند .
اما اگر بیان كمیت افراد شده باشد ، كه همه افراد یا بعضی افراد است
، " محصوره " نامیده می شود . اگر بیان شده باشد كه همه افراد چنین اند ،
" محصوره كلیه " نامیده می شود ، و اگر بیان شده باشد كه بعضی افراد
چنین اند ، " محصوره جزئیه " نامیده می شود .
پس محصوره بر دو قسم است : كلیه و جزئیه ، و از آن نظر كه هر قضیه ای
ممكن است موجبه باشد و ممكن است سالبه باشد ، پس قضایای محصوره مجموعا
چهار نوع است :
موجبه كلیه . مثل كل انسان حیوان یعنی هر انسانی حیوان است .
سالبه كلیه . مثل لا شی ء من الانسان بحجر یعنی هیچ انسانی سنگ نیست .
موجبه جزئیه . مثل بعض الحیوان انسان یعنی بعضی حیوانها انسان اند .
سالبه جزئیه . مثل بعض الحیوان لیس بانسان یعنی بعضی حیوانها انسان
نیستند .
این چهار نوع قضیه ، به نام " محصورات اربعه " معروف اند
و آنچه در علوم به كار می رود همین محصورات چهارگانه است نه شخصیه و نه
طبیعیه و نه مهمله . از اینرو منطق بیشتر به محصورات چهارگانه می پردازد.
در قضایای محصوره ، آن چیزی كه دلالت می كند بر این كه همه افراد یا
بعضی افراد ، مورد نظر است " سور " قضیه نامیده می شود . مثلا آنجا كه
می گوییم : " هر انسانی حیوان است " كلمه " هر " سور قضیه است و
آنجا كه می گوییم : " برخی حیوانها انسانند " كلمه " برخی " سور قضیه
است ، و این كه می گوییم : " هیچ گیاهی در شوره زار نمی روید " كلمه "
هیچ " سور است ، و این كه می گوییم : " بعضی درختان در گرمسیر رشد
نمی كنند " كلمه " بعضی . . . نه " سور است . در عربی كلمات " كل "
، " لا شی ء " ، " بعض " ، " لیس بعض " سور به شمار می روند .
قضایا یك سلسله تقسیمات دیگر نیز دارند مانند تقسیم قضیه به : محصله
و معدوله ، و یا تقسیم قضیه به خارجیه و ذهنیه و حقیقیه . توضیح آنها را
از كتب منطق باید جستجو كرد . ما كه اكنون كلیاتی از منطق را مورد بحث
قرار می دهیم نمی توانیم وارد بحث آنها شویم . همچنانكه تقسیم دیگری نیز
قضیه دارد به : مطلقه و موجهه ، و قضایای موجهه نیز به نوبه خود تقسیم
می شوند به : ضروریه و دائمه و ممكنه و غیره كه بحث در آنها از عهده درس
ما خارج است . همین قدر توضیح می دهیم كه رابطه و نسبت میان دو چیز در
آنجا كه مثلا می گوییم : " هر الف ب است " گاهی به نحوی است كه باید
باشد و محال است كه نباشد ، در اینجا می گوییم :
" هر الف ب است بالضروره " و گاهی به نحوی است كه ممكن است نباشد
، در اینجا می گوییم " هر الف ب است بالامكان " . ضرورت به نوبه خود
اقسامی دارد كه وارد بحث آن نمی شویم ، و به هر حال ضرورت و امكان را "
جهت قضایا " می نامند ، و قضیه ای كه در آن ذكر جهت شده باشد " قضیه
موجهه " خوانده می شود ، و اگر ذكر جهت نشده باشد " قضیه مطلقه "
نامیده می شود .
قضیه شرطیه متصله نیز به نوبه خود تقسیم می شود به : حقیقیه و مانعة
الجمع و مانعة الخلو ، چنانكه در منطق با مثالهایش مسطور است ، و ما
برای اختصار از ذكر آنها خودداری می كنیم .